ستیاستیا، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

حرف هایی برای تو

اینجا ما از زندگی مینویسم اینجا مینویسم باشد هدیه ای به یادگار از طرف ما به تو

سفر

دخترکم: تو هر که هستی فوق العاده ای، تو اینجایی تا جایی که میتوانی خودت باشی. همیشه انتخاب هایت را سبک سنگین کن زیرا بر دیگران تاثیر میگذارند. اما تو اینجایی تا سفر خودت را زندگی کنی نه سفر فرد دیگری را و قطعا نه سفر من را، من دارم سفر خودم را زندگی میکنم تا تو مجبور نباشی نگران من باشی. تو در درونت منبع قدرتمندی داری نامش را غریزه بگذار یا شهود یا معرفت به آن خدمت کن به آن احترام بگذار. نسبت به خودت و دیگران سخاوتمند باش اما همیشه با آنچه برایت مناسب و درست است زندگی کن.  زندگی واقعا ساده است اگر کاری را انجام دهی که برایت مناسب و درست است برای تو و دیگران مناسب و درست است اگر کاری را انجام دهی که ...
15 مهر 1402

خواب

سلام دخترجان تغییرات بزرگ در روش زندگی تحولات بزرگی هم به دنبال داره هم هیجان زده ای هم ترسان برایم می گویی که شب ها خواب ایران را می بینی. خواب مامانم و بابام و الهه... دیشب خواب دیده بودی با هلیا تو کوچه و پارک کناری بازی می کنید ... اما ترسیده بودی از گمشدن ... گفتی ؛مامان؛ و از خواب پریدی... هم خوشحال دیدن هلیا و بازی بودی و هم ترسیده از گم شدن... آینه از حسی که اینجا داری... خوشحال از دیدن و تجربه های جدید اما ترسی که جاری میشه در تمام این خوشی ها... که باعث می شه خودت کنار میکشی از همه ستیا ... فقط بچه ها نیستند که می ترسند... بزرگترها هم می ترسند... آدم می تواند از صدای باد که برخورد میکنه با برگ درخت هم بترسه... ...
17 خرداد 1402

سرانجام

 ستیا جانم چند روزی هست که اومدیم... در میان بغض و تردید بلیط خریدیم... وسیله ها رو جمع کردیم... خندیدیم.... گریه کردیم... دعوا کردیم.... وقت گذراندیم با همه.... خداحافظی کردیم... پنج شنبه بود... حس عجیبی که نمیدونم چی بود... رفتیم حرم... رفتیم سر خاک آقا... رفتیم سر خاک مادر و آقا... فکر میکردم اگر زنده بودند بهم چی می گفتند؟ خوشحال می شدند یا ناراحت؟ تشویقم می کردند یا نه؟ نمیدونم ... چقدر این کلمه این روزها ... این ماه ها زیاد با منه... خونه... خونه... خونه...  و مینویسم اینجا چون الزاما تو هم باید بدونی که خاله ملی و خاله مصی چقدر با ما همراه بودند این روزها... الهه چقدر برنامه چید و خواست از هر لحظه بودنم...
10 خرداد 1402

عبور

رفتم تهران.. ویزامون اومده بود.. میدونی من اصلا خوشحال نشدم... برخلاف تصور همه. میدونی دخترکم حالا فقط تو مهمی فقط امیدوارم کاری نکرده باشم که به ضررت باشه. ولی اگر در آینده معلوم شد به ضررت بوده اینو بدون که من طبق شرایط الان و سنجش همه چیز پیش بینی کردم که به سود تو خواهد بود. ولی تصمیم سختیه انقدر سخته که ..... دخترکم میخوام بدونی که من هرکاری می کنم خوبی تو هم در اون در نظر میگیرم و اگر ذره ای شک کنم که بهت صدمه میزنه شک نکن که ازش صرف نظر می کنم. مثل همین حالا که من به اندازه کافی دو دل هستم و تو هم تردیدم رو بیشتر می کنی. وابستگی ات به مامان و بابا و الهه میترسم که دوریشون بهت آسیب برسونه. واقعن نمیدونم از طرفی  ...
28 فروردين 1402

تصمیم

گفته بودم برات از تصممیات مهم و جدی انگار داره خیلی جدی میشه میدونی من زیاد پرتوقع نیستم از دنیا. پول هم برام اهمیت بالایی نداره. اما آرامش آره شادی آره اهمیت دارن... میبینم که خیلی باید بدوییم همه مون من و بابات و حتی خود تو با پا گذاشتن روی خواسته هات نمیدونستم باید چیکار کنم دنبال شاید راهی برای فرار شاید هم راهی برای ساختن آینده ای بهتر... نمیدونم ولی تصمیمی گرفتم و بابات موافقت کرد و ... می خواهیم بریم.... از این کشور بریم. به خاطر تو که یه زندگی جدید تجربه کنی شاید با آینده ای بهتر از بودن در اینجا. به خاطر علی که خودشو پیدا کنه . به خاطر هزارتا چیز دیگه به خاطر اینکه پول در بیارم بتونم برا مادر که دیگه گوشاش نمیشنوه سمع...
27 اسفند 1401

تصمیم

دختر کوچولوی قشنگم  تصمیم مهمی گرفتم که میتونه کل زندگی ما رو تغییر بده  نمیدونم خوب یا بد نمیدونم چی میشه اما میدونی زندگی ما بر اساس انتخاب های ما ساخته میشه. اگر از زندگی راضی نباشیم باید ببینیم چه انتخاب هایی داشتیم و میتونیم انتخاب های جدیدتر داشته باشیم. من نمیدونم چی میشه ولی دارم پیش می رم...
10 دی 1401

ایران

سلام می خواهم بنویسم. می خواهم بنویسم از این روزهای پر التهاب. دخترکم اگر روزی اینها را خواندی دلم می خواهد در مورد جز جز این حوادث تحقیق کنی. از سال 67 ، 78 ،  88، 98 و اکنون سال 1401 درمورد کشتی سانچی و متروپل و ساختمان پلاسکو و هواپیمای اوکراینی و ... درمورد قیمت بنزین و سرعت اینترنت و آزادی بیان و آزادی نقد و آزادی اندیشه  خبرنگاران زندانی استادان زندانی دانشجویان زندانی درمورد همه اینها بخوان دخترکم ما در عمر کوتاه 60 یا 70 ساله مان در دوره خاصی در تاریخ این کشور زندگی می کنیم. ما متولدین دهه شصت میان صدای تو...
23 آبان 1401

رفیق

سلام دخترم الان که دارم این پست را برات مینویسم بیشتر از یکسال از شروع پاندمی کرونا میگذره . کرونا جهش های مختلفی پیدا کرده و ما باید مدتها بگذره تا بعد از اکسیناسیون سراسری بتونیم به زندگی قبل از کرونا برگردیم . دیروز کلاس زبان بودم بچه‌های ۱۳ ۱۴ تا ۱۷ ساله میگفتن که به پدرومادرشون دروغ میگن گاهی و مسایلی رو ازشون پنهان میکنن وقتی استاد ازشون پرسید چرا دروغ میگید یا پنهان میکنید گفتند چون اگر پدرومادرون بفهمن نگران میشن پس ما هم نمیگیم من گفتم دلیلی اصلیش یه چیز دیگست شما میترسید به پدرومادرتون بگید نه به خاطر نگرانی اونها بلکه فکر میکنید شاید اونها جلوتونو بگیرند مثلاً اگر بخواهید کار انجام بدید و منعتون بکنن ...
20 اسفند 1399

حرف

سلام ستیا بانو دوست دارم برات بنویسم بنویسم که نگرانم نگران این بیماری لعنتی که اومده ب شهرمون نگران اعضای خانواده شاید تو بزرگ بشی و تغییرات زمانه در تو اعتقادات و افکار متفاوتی از من پدید بیاره  . واین اشکالی نیست برات فقط میخام این جملات رو بخونی با من : ❣خدای من...  🌧استغفار میکنیم بخاطر تمام لحظاتی که در هر مکانی نفس میکشیدیم و شکری به جای نیاوردیم.. 🌧استغفار میکنیم برای همه بوسه هایی که بر گونه های عزیزانمان نشاندیم و دستهایی که به گرمی فشردیم و شکری به جای نیاوردیم.. 🌧استغفار میکنیم برای همه میوه هایی که بی واهمه چیدیم و غذاهایی که بدون ترس خوردیم و شکری به جای نیاوردیم.. 🌧استغفار میکنیم ب...
11 اسفند 1398