جنس
این روزها دارم به روزهایی نزدیک میشم که جنسیت تو برام معلوم میشه. من کتاب "نامه به کودکی که هرگز متولد نشد" را دوست دارم و بارها خوندم که البته به معنای قبول داشتن همه قسمتهاش نیست.
متن زیر را از اون کتاب برات مینویسم.
تو دُختری یا پسر؟
میدونی بعضی از زنها میگن: دختر دُنیا اومدن یه بدبختیهبزرگه! وَ من اصلاً حرفشون را قبول ندارم! بعضی زنها وقتی بهشون ظلم میشه یا دلشون میشکنه میگن: آخ! کاش مَرد به دُنیا اومده بودم!
اما زن بودن خیلی قشنگه! چیزیه که یه شُجاعتِ تموم نَشُدنی میخواد! یه جنگِ که پایون نداره! اگه دختر به دُنیا بیای خیلی چیزا رُ بایدیاد بگیری! اوّل از همه باید خیلی بجنگی تا بتونی بگی خُدا را میشه مثِ یه پیرِزنِ مو سفید یا یه دخترِ قشنگ نقّاشیشکرد! خیلی باید بجنگی تا بتونی بگی وقتی حوا سیبِ ممنوعه را چید تنها نبود! خیلی باید بِجنگی تا بتونی بگی تو تنت چیزی به اسمِ عقل وجود داره که به صداش گوش میدی!
جنگیدن زیباتَر از پیروزیه! به سمتِ مقصد رفتن، از رسیدن به اون با ارزشتَره! وقتی بَرَنده میشی یا بهمقصد میرسی یه خلأ رُ تو خودت حِس میکنی! واسه پُر کردنِ همین خلأ باید دوباره راه بیفتیُ مقصدِ تازهیی پیدا کنی!
امیدم اینه که هیچ وقت حرفای زنهای کوته بین را تکرار نکنی، همونطور که من هیچوقت تکرارشون نکردم!
مادر شُدن نه حرفهس، نه وظیفه! یه حق از بینِ هزارون حقّیِ که داری!
اگه تو پسر به دُنیا بیای خوشْحال میشم! میدونی چرا؟ به خاطر خودت
اون وقت مزّهی بردهگیُ مزه بعضی از تحقیرا رُ نمیچِشی! مثلاً اگه پسرباشی کسی تو تاریکی بِهِت تجاوز نمیکنه! لازم نیست صورتِ خوشْگِل داشته باشی تا تو نگاهِ اوّل چشمِ همه رُ بگیری! وقتی با همْسَرِت تورختِخواب خوابیدی لازم نیست هَر چیزیُ تحمّل کنی! کسی به تو نمیگه گُناه اون روزی دُرُس شُد که حوا سیبِ ممنوعُ چید! کمتَر عذابمیکشی! لازم نیست بِجنگیُ ثابت کنی که میشه خُدا رُ مثِ یه پیرهزنِ مو سفید نقّاشی کرد، نه یه پیرهمَردِ ریشْسفید! میتونی هَر وقت دِلِتخواست شورش کنی! میتونی از خودتدفاع کنی بدونِ این که لیچار بشنوی!
اگه پسر باشی باید یه جورِ دیگه از ستمها وُ بردهگیها رُ تحمّل کنی! خیال نکن زندهگی واسه مَردا خیلی آسونه! اگه قَوی باشی یه سِریمسئولیتِ سنگین رو سَرِت آوار میشه! چون ریش داری اگه نوازش بخوای یا گریه کنی همه بِهِت میخندن! بِهِت دستور میدَن تو جنگا آدمبِکشی یا خودت کشته بِشی! چه بخوایُ چه نخوای تو رُ تو ظلمُ سِتَمای عتیقهشون شریک میکنن! ولی شاید واسه تمومِ اینا مَرد بودن یهماجرای دوستداشتنی باشه! دلم میخواد اگه پسر بودی وقتی بزرگ شُدی اون مَردی بشی که من همیشه تو رؤیاهام داشتم! با ضعیفا مهربونُبا ظالما خشن، با کسایی که دوسِش دارن نَرمُ با حاکما، بیرحم!
کوچولو! سعی کن بفهمی مَرد بودن فقط این نیست که یه دُم جلوت داشته باشی! مرد بودن یعنی یک نفر آدم بودن
آدم بودن عبارتِ قشنگیِ چون فرقی بینِ زنُ مَرد، بینِ اون که دُم داره وُ اون که دُم نداره نمیذاره! قلبُ مغزِ آدما جنسیت نداره! هیچ وقت به زوراز تو نمیخوام که چون مَردی یا زنی باید فلان کارُ داشته باشی!
دوتا چیز از تو میخوام! یکی این که از معجزهی به دُنیا اومدن تمومِاستفاده را بِبَری وُ دوّمی این که هیچ وقت تن به پَستی نَدی! پَستی یه جونورِ خونْخوارِ که همیشه سَرِ راهمون کمین کرده! ناخوناشُ بهبهونههایی مثِ مصلحتُ عقلُ اِحتیاط تو تنِ تمومِ آدما فرو میکنه وُ کمتَر کسی هست که جلوش تاب بیاره! آدما تو خطر پَست میشنُ وقتیخطر از سَرِشون گُذشت دوباره میرَن تو جلدِ خودشون! هیچ وقت نباید خودتُ وقتِ رو به رو شُدن با خطر گُم کنی، حتّا اگه تَرس تمومِ جونتُگرفته باشه! خودِ به دُنیا اومدن یه خطر داره: خطرِ پشیمونی از تولّد! شاید شنیدنِ این حرفا بَرات خیلی زود باشه! شاید بهتر باشه از زشتیا وُغصّهها چیزی بِهِت نگمُ فقط از دنیای شادُ قشنگ بَرات حرف بزنم! ولی نمیخوام سَرِتُ شیره بمالمُ بِهِت بگم که زندهگی مثِ یه قالیِ نَرمه کهمیتونی پابرهنه روش راه بِری، نه! زندهگی یه جادّهی کجُ کولهی پُر از سنگُ کلوخه! کلوخایی که تو رُ زمین میزننُ خونی مالیت میکنن!سنگایی که فقط با چکمههای آهنی میشه از روشون گُذشت! تازه این کافی نیس چون وقتی پاهاتُ بپوشونی هَم یکی پیدا میشه که به سَرِتسنگ بِپَرونه!
اما ارزشش را داره
ارزش انسان بودن زندگی کردن
زندگی لذت های خودشون داره که میتونه صدای قاه قاه خنده ات را تو تمام خونه پر کنه