ستیاستیا، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

حرف هایی برای تو

اینجا ما از زندگی مینویسم اینجا مینویسم باشد هدیه ای به یادگار از طرف ما به تو

آغاز

1393/5/7 15:41
187 بازدید
اشتراک گذاری

قبل از زدن وبلاگ کلی حرف تو دلم بود کلی حرف میزدم و الان

تمام کلماتم فرار کرده اند

امروز 7 مرداد

طبق سن سونوگرافی تو الان 5 هفته و 5 روزته

و طبق سنی که خودم حساب کردم 6 هفته و یک روزته. من 23 تیر بود که فهمیدم تو هستی و 29 تیر بود که به علی گفتم و بعدش الهه و مامان و بابا. البته اولین کسی که بهش گفتم رفته بودیم شب قدر آقا بود بعدش الهه

من فکر میکنم در مورد تربیت یه بچه یه انسان چه قدر آدم باید زمان بگذاره

من برای اطلاعات خودم در مورد دوران بارداری 9 ماه زمان گذاشتم قبل از بارداریم تا به حد قابل قبولی رسیدم

پس حتما برای تربیت بچه باید به اندازه سن اون آدم زمان بگذاره البته قبل از بچه دار شدنش

و این غیر ممکنه

آدمها روی خط حرکت میکنند اما زندگی روی خط چندان جالب نیست

یه ریتم هست که توی زندگی همه جاخوش کرده. بشر در گذر زمان در پی این ریتم پیش میره. گاهی هم تغییراتی هست تغیراتی اساسی. درس میخونی بزرگ میشی ازدواج میکنی بچه دار میشی کار میکنی پیر میشی میمیری

و یه جورایی انگار ازدواج کردن و بچه دار شدن شده جزو این ریتم درحالیکه اشتباهه حداقل من قبولش ندارم. اصلا دلیل نمیشه اگر کسی ازدواج نمیکنه یا بچه دار نمیشه زندگیش ناقص باشه و زندگیش زندگی نباشه.

حرف مردم نادان آدم را عصبی میکنه انقدر که دوست داری بشینی تو خونه ات با هیچ کسی جز کسایی که مثل خودت هستند دیگه رابطه نداشته باشی

اما تو زندگی خیلی از چیزا هست که دست خودت نیست، خیلی چیزا هم هست که دست خودته اما تصمیم گیری در موردش به بقیه هم مربوطه، دقیقا مثل تصمیم گیری های زندگی مشترک حق تصمیم گیری با خودته اما تو با آدمی داری زندگی میکنی که باهاش عهد بستی عهد مشترک بودن عهد با هم بودن پس تصمیماتی که زندگی اونو هم تحت تاثیر قرار میده حق نداری تنهایی بگیری. که اگر این طور بود ازدواج نمیکردی. اما آدم مگه از زندگی چی میخواد جز اینکه انسان در همه حال به دنبال آرامشه؟؟؟

چه زندگی از این بهتر که بتونی کنار کسی که دوستش داری آرامش بگیری رشد کنی پیش بری به آرزوهات برسی دست در دستش

میشه ازدواج هم نکرد ازدواج که واجب نیست. هرکسی میتونه ازدواج بکنه یا نکنه اما نکته مهم اون آرامشه یه جور راحت بودن خیال آرامش ذهن و قلب منظورم یه آرامش پر از مفهومه نه فقط یه کلمه.

من با ازدواج به خیلی از چیزهایی که فکر میکردم رسیدم. البته همه مشکلات خاص خودشون را دارند اما تو مقایسه مشخص میشه این ازدواج کردن ارزشش را داشت یا نه که من میگم داشت. منی که میگفتم تا دکترا نگیرم هرگز ازدواج نمیکنم. خیلی شوخی شوخی جدی شد.

خوب بودن زندگی ما یکی از دلایلش اینکه خودمون موندیم. یعنی قبل از اینکه همسر برای هم دیگه باشیم مریم و علی موندیم و برای مریم و علی مون ارزش قائل شدیم. من و علی با اینکه با همیم همه جا و در همه حال از نظر روحی یا روانی و ..... در کنار هم هستیم اما در عین حال برای خودمون دوتا آدم مستقلی هستیم که آرزوها علایق و .... خودشون را دارند و این را پذیرفتیم. با هم زندگی میکنیم و در یک مسیر پیش میریم اما خودمون هم هستیم نه من جلوی علی را میگیرم برای کارهایی که بهشون علاقه داره نه علی جلوی من را حتی اگر مخالف باشیم. چون وجود طرف مقابلمون را به عنوان یک انسان مستقل پذیرفتیم نه اینکه انسانی برای ما. آدمها صرف نظر از اینکه با هم زندگی می کنند اتاقک خصوصی ای هم دارند که فقط و فقط مربوط به خودشون میشه. من و علی هیچ وقت چوب لای چرخ همدیگه نکردیم. چون همیشه بر این باور بودم زنی میتونه همسر مناسبی باشه که قبل از این همسر باشه یک خانم باشه برای خودش مردی میتونه شوهر مناسبی باشه که قبل از شوهر بودنش برای خودش خوب باشه

همه چیز حالا هم ادامه داره. هرکسی تو زندگیش میتونه نقش های متفاوتی بگیره نقش های خواهر برادری همسری عمه خاله...

برای قشنگ بودن تو در هر نقش اول باید خودت باشی و خودت قشنگ باشی بعدش میتونی همسر خوبی باشی اگر همسر خوبی بودی میتونی مادر خوبی باشی یا پدر خوبی.

اومدن تو یه تغییر بسیار بزرگ مادام العمره و من تمام تلاشم را میکنم خودِ خوبم را تنهاش نذارم بهش رسیدگی کنم و همین طور علی را. شاید اولاش از پسش برنیایم اما میتونیم خودمون را حفظ کنیم امیدوارم تو هم پوب لای چرخ خود بودنمون نذاری

الان چند روزی که هست میدونم اونجایی البته هنوز به هیچ کس حتی علی نگفتم چون مقدار پایین بتا احتمال بارداری خارج رحمی را میداد و تا سونو ندم معلوم نمیشه چه خبره بعدش میتونم به علی بگم. هیچ احساس خاصی ندارم فقط خودمو سپردم به زمان دارم به معنای کامل با زمان پیش میرم ببینم گذشت زمان چی جلوم میگذاره.

وقتی مسئول آزمایشگاه بهم گفت مثبته اما ضعیفه هیچ واکنشی نشون ندادم با اینکه از قبل با خودم قرار گذاشته بودم اگه مثبت بود بهش لبخند بزنم ولی خیلی خشک و سرد و بی روح بدون حتی یه لبخند کوچک اون حرف میزد در مورد اندازه بتا منم میگفتم بله بله چشم ممنون در همین حد بود نه ذوق کردم نه خندیدم نه خوشحال شدم حتی یه کوچولو

همش به این فکر میکنم خدا چرا انقدر لطف به من میکنه چرا همه چیز بهم میده با اینکه من خیلی .....

چرا به همین راحتی هر چیزی را در زمان مناسبش بهم داد. البته در مورد بچه باید زمان بگذره.

مامان مریم

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)