ستیاستیا، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

حرف هایی برای تو

اینجا ما از زندگی مینویسم اینجا مینویسم باشد هدیه ای به یادگار از طرف ما به تو

دوم

1393/5/13 16:41
180 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز رفتم سونوگرافی خانم دکتره به زور گفت برو بخواب من نمیخواستم. بازهم نتونستم ببینمت. البته میدونم الان خیلی زشتی پس برای چی ببینمت دپرس میشم عقم میگیره. ببخشیدا خب زشتی دیگه چه کار کنم

راستی نگفته بودم به اولین کسی که گفتم خانم بود بعدش به آقا

بعد اومدم خونه و به الهه گفتم بعدش علی بعد مامان بابا و سحر بقیه هم یواش یواش فهمیدن دیگه مثلا امیر، دوتا مادرا، زن دایی و خاله فاطی و زهرا که حس کرده بود و فهمید. خلاصه این طور شد دیگه

کوچولو این را بدون به قول انیشتین خداوند هیچ وقت تاس نمی اندازد. یعنی اینکه هیچ چیزی را از روی شانس و اقبال رقم نمیزنه یا نمی آفرینه. ما با اینکه خیلی حقیر و پست کوچیک هستیم اما تو زندگی تمام ما نظمی وجود داره، نظمی که باید به خدا اجازه بدیم زندگی ما را طبق اون پیش ببره. که البته خیلی افراد هستند این اجازه را نمیدن. من فکر میکنم خدا به خودمون نگاه میکنه اگه بذاریم تو زندگیمون جاری بشه اون نظم را هم با خودش جاری میکنه. اما کسایی هستند حتی خیلی هم مومن اما نمیگذارند خدا تو زندگیشون خودش جاری بشه، به زور میخوان خدا را این ور اون ور بکشن به زور میگن ما اینو میخوایم ما اونو میخوایم. امیدوارم تو جزو انسان های فهمیده ای باشی که برای خدا تصمیم نگیری.

اینو مطمئن باش اگر روزی برسه که خدا تمام درها و پنجره ها را به سویت ببنده حتما در آینده طوفانی در راهه که میخواد تو را از اون طوفان سهمگین محافظت بکنه

همیشه و همیشه و همیشه خودت را بسپر دست خودش.

من اصلا بنده خوبی براش نبودم میدونم خیلی جاها از خجالت به خاطر من جلوی فرشته هاش سرش را انداخته پایین و یواشکی گریه کرده گفته مریم نه. با اینحال نمیدونم چرا بازهم انقدر دوستم داره. واقعا نمیدونم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

انقدر تمام زندگی منو قشنگ چید که مات قدرتش شدم. جای جای زندگیم...

هرچیزی تو زندگی ماها به وجود میاد یه نشانه است، البته که ما اکثر اونها را نمی فهمیم، اتفاقات بد اتفاقات خوب کوچکترین اتفاق، زمین افتادن، دیدن آدمهای جدید، وارد شدن کسی تو زندگیمون ... همه و همه نشانه هایی برای ماست که بهشون فکر کنیم...

خدا چیزی را بی حکمت تو زندگی هامون قرار نمیده. ما ها هم خیلی خیلی کم میتونیم حکمت ها را درک کنیم. اما حداقل می تونیم روی اتفاقات زندگیمون فکر کنیم.

حتما وقتی بزرگ میشی این چیزا را میخونی میگی مامان خلم چه چرت و پرت هایی نوشته

اما یه روزی میرسه که میفهمی چرت و پرت نیست. مثل تمام دوران هایی که من با مامانم داشتم یا الهه داشت، و بلاخره روزی رسید که فهمیدم ، فکر میکنم برای من دیر نشد. امیدوارم برای تو هم دیر نشه

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)