خواب
سلام دخترجان
تغییرات بزرگ در روش زندگی تحولات بزرگی هم به دنبال داره
هم هیجان زده ای هم ترسان
برایم می گویی که شب ها خواب ایران را می بینی. خواب مامانم و بابام و الهه...
دیشب خواب دیده بودی با هلیا تو کوچه و پارک کناری بازی می کنید ... اما ترسیده بودی از گمشدن ... گفتی ؛مامان؛ و از خواب پریدی...
هم خوشحال دیدن هلیا و بازی بودی و هم ترسیده از گم شدن...
آینه از حسی که اینجا داری... خوشحال از دیدن و تجربه های جدید اما ترسی که جاری میشه در تمام این خوشی ها... که باعث می شه خودت کنار میکشی از همه
ستیا ... فقط بچه ها نیستند که می ترسند... بزرگترها هم می ترسند... آدم می تواند از صدای باد که برخورد میکنه با برگ درخت هم بترسه...
اما هر وقت ترسیدی چراغی روشن کن برای واضح دیدن... ترس و شناخت ضد هم هستند... البته که کمی ترس همیشه لازمه ی بقاست... و شناخت و فهم هر پدیده ای دارای عدم قطعیت...
اما هر وقت ترسیدی از چیزی بدون که دایره ی حمایتی همیشه همراه توعه و این یعنی خانواده...